نگاهی دیگر به تبعیضات علیه بهائیان در دوران حاکمیت فاشیسم مذهبی در ایران
نگارش: حبیب العبیدلی
در هفتههای اخیر نه تنها خبر بررسیِ طرح “مجازات فِرَق ضاله” در کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس شورای اسلامی ایران منتشر شده است بلکه برخی از اصولگرایان فعال در شبکههای اجتماعی با توسل به به زعم خودشان “دلایل امنیتی” از مخالفت با حضور دانشآموزان بهائی در مدارس ایران سخن گفتهاند. تنها چند روز پس از انتشار خبری مبنی بر جلوگیری از ثبتنام یک دانشآموز ممتاز بهائی در دبیرستان سابق خود در سمنان به علت “بهائی بودن” او، وزیر جدید آموزش و پرورش از ممنوعیت تحصیل دانشآموزانی سخن گفت که خود را پیرو ادیان “غیررسمی” بخوانند.
مدارک فراوانی درباره خودداری از ثبتنام یا اخراج دانشآموزان بهائی در چهار دهۀ گذشته وجود دارد و نگارندۀ این سطور نیز در مقاطع تحصیلیِ دبستان، راهنمایی و دبیرستان تجربۀ ممانعت از ثبتنام و اخراج را از سر گذرانده است.
بر اساس دستورالعمل محرمانۀ شورای عالی انقلاب فرهنگی، به تاریخ ۶ اسفند ۱۳۶۹، که به دست رهبر جمهوری اسلامی، علی خامنهای، امضاء شده است، قرار بوده که بهائیان در دانشگاهها چه در ورود و چه در حین تحصیل چنانچه احراز شد بهائیاند از دانشگاه محروم شوند.” اما این سند “محرمانه” بوده و تا پیش از سخنان اخیر وزیر آموزش و پرورش، دولتمردان ایران هرگز تصدیق نکرده بودند که تبعیض علیه دانشآموزان بهائی و محرومیت تحصیلی آنان صرفاً معلول باورهای دینی خانوادگی آنها است و در عوض همواره برای توجیه این تبعیض آموزشی به بهانههایی همچون “تبلیغ بهائیت” متوسل شده بودند. البته نباید این واقعیت را نادیده گرفت که بهرغم ادعای مقامهای جمهوری اسلامی، مسئولان بعضی از مدارس نه تنها در احکام کتبی اخراج دانشآموزان بهائی آنها را به “تبلیغ” متهم نکردهاند بلکه اقرار کردهاند که چنین دانشآموزانی “از نظر اخلاق و رفتار دانشآموز خوبی بوده»”اند اما “چون…تابع فرقۀ بهائیت” بودهاند “و… به همراه والده… این مطلب را تائید کردهاند از این تاریخ…از دبیرستان اخراج شدهاند.”
به نظرم جامعه جهانی باید مقامات رژیم ایران را به پای میز محاکمه بکشاند.
مدارک فراوانی درباره خودداری از ثبتنام یا اخراج دانشآموزان بهائی در چهار دهۀ گذشته وجود دارد و نگارندۀ این سطور نیز در مقاطع تحصیلیِ دبستان، راهنمایی و دبیرستان تجربۀ ممانعت از ثبتنام و اخراج را از سر گذرانده است.
بر اساس دستورالعمل محرمانۀ شورای عالی انقلاب فرهنگی، به تاریخ ۶ اسفند ۱۳۶۹، که به دست رهبر جمهوری اسلامی، علی خامنهای، امضاء شده است، قرار بوده که بهائیان در دانشگاهها چه در ورود و چه در حین تحصیل چنانچه احراز شد بهائیاند از دانشگاه محروم شوند.” اما این سند “محرمانه” بوده و تا پیش از سخنان اخیر وزیر آموزش و پرورش، دولتمردان ایران هرگز تصدیق نکرده بودند که تبعیض علیه دانشآموزان بهائی و محرومیت تحصیلی آنان صرفاً معلول باورهای دینی خانوادگی آنها است و در عوض همواره برای توجیه این تبعیض آموزشی به بهانههایی همچون “تبلیغ بهائیت” متوسل شده بودند. البته نباید این واقعیت را نادیده گرفت که بهرغم ادعای مقامهای جمهوری اسلامی، مسئولان بعضی از مدارس نه تنها در احکام کتبی اخراج دانشآموزان بهائی آنها را به “تبلیغ” متهم نکردهاند بلکه اقرار کردهاند که چنین دانشآموزانی “از نظر اخلاق و رفتار دانشآموز خوبی بوده»”اند اما “چون…تابع فرقۀ بهائیت” بودهاند “و… به همراه والده… این مطلب را تائید کردهاند از این تاریخ…از دبیرستان اخراج شدهاند.”
مدتها چنین میپنداشتند که تبعیض علیه گروهی از شهروندان یک جامعه تنها به اعضای همان گروه آسیب میرساند اما اکنون میدانیم که کل جامعه بهای چنین تبعیضی را میپردازد. برای مثال، تصویب قانون نژادی علیه یهودیان ایتالیا در ۱۸ سپتامبر ۱۹۳۸ بسیاری از نخبگان یهودی و خویشاوندان غیریهودی آنها را به خروج از ایتالیا واداشت. از میان این افراد میتوان از برونو پونتهکوروُ ، انریکو فِرمی (که همسری یهودی داشت) و امیلیو سِگره نام برد.
پونتهکوروُ یکی از سرآمدان فیزیک هستهای بود و باقی عمرش را در آمریکا، بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی گذراند و این سه کشور از دستاوردهای چشمگیر او بهره بردند اما سرزمین مادریاش، ایتالیا، از خدمات وی بینصیب ماند. “جایزه پونتهکوروُ” که در سال ۱۹۹۵ به نشانه بزرگداشت او در روسیه بنا نهاده شد هر سال (عمدتاً) به یکی از دانشمندانی اهدا میشود که نقش مهمی در پیشبرد فیزیک ذرات بنیادی در جهان داشته است.
فِرمی، که در سال ۱۹۳۸ جایزۀ نوبل فیزیک را دریافت کرد، سالهای باقیمانده از زندگی را در آمریکا گذراند و به اخذ جوایز فراوانی همچون “نشان هیوز”، “نشان فرانکلین”، “نشان لیاقت” و “جایزه رامفورد” نائل آمد اما ایتالیا از خدمات یکی از بزرگترین دانشمندان فیزیک هستهای قرن بیستم محروم ماند. سِگره هم پس از ترک اجباری ایتالیا تابعیت آمریکا را پذیرفت. او در آمریکا موفق به کشف تکنسیوم و پادپروتون شد و جایزۀ نوبل فیزیک را به دست آورد. او چهل و پنج سال پس از مهاجرت اجباری از میهن پدری در آمریکا دیده از جهان فرو بست.
اما برخی از دیگر نخبگان یهودی ایتالیایی نه تنها از خدمت به موطن خود بازماندند بلکه قربانی یهودستیزی شدند. از میان آنها میتوان به لئون گینزبورگ، نویسنده و روزنامهنگار ضدفاشیست، اشاره کرد که پس از سلب تابعیت، به روستایی دورافتاده در ایتالیا تبعید شد و سرانجام بر اثر شکنجه در زندان جان سپرد. همسرش، ناتالیا گینزبورگ، به طرز معجزهآسایی جان به در بُرد و بعدها به نویسندهای نامدار در ایتالیا و جهان تبدیل شد. ریتا لِوی-مونتالچینی نیز پس از اخراج از دانشگاه در فلورانس مخفی شد و پس از پایان جنگ، پژوهش در حوزه عصبشناسی را از سر گرفت و نه تنها به ریاست سازمانهای معتبری نظیر “مرکز تحقیقات عصبشناسی” و “مؤسسه اروپایی پژوهشهای مغزی” رسید بلکه در سال ۱۹۸۶ جایزۀ نوبل فیزیولوژی (پزشکی) هم به او اهدا شد. اگر مونتالچینی هم مثل بسیاری از دیگر نخبگان یهودی مجبور به خروج از ایتالیا میشد یا همچون لئون گینزبورگ محل اختفایش لو میرفت و به دست فاشیستها کشته میشد، ایتالیا از خدمات مهم او بیبهره میماند.
در میانۀ پژوهشی دربارۀ نقش بهائیان در تحولات فرهنگی و اجتماعی ایران در یک قرن و نیم اخیر، این پرسش به ذهن نگارندۀ این مقاله خطور کرد که اگر حکومتهای پیشین ایران، که هر یک کموبیش در دورههایی از تاریخ خود به سرکوب بهائیان پرداختهاند، همچون جمهوری اسلامی بهائیان را از تحصیل نیز محروم میکردند، چه اتفاقی رخ میداد؟ هزینۀ این تبعیض را چه کسی میپرداخت؟ بهائیان یا همۀ ایرانیان؟